امامت در معرض توطئه
مفهوم كلّى امامت
زمانى كه امامت از دیدگاه اهلبیت علیهم السلام و شیعیانشان عبارت است از ادامه خط نبوّت، در رهبرى الهى امت به سوى هدف والاى رسالت. و نیز، سرچشمه همیشه جوشانى است براى اندیشه اسلامى اصیل، كه باید همواره امت را سیراب كند و زنده نگه دارد و زلالى و گوارایى را از خدا و رسول صلّى الله علیه و آله و سلم گرفته است.
هنگامى كه امامت چنین مفهومى داشته باشد، طبیعتاً نیازمند به آن است كه از جانب كسى كه داراى چنین حقى است، پذیرش این امتداد خط، اعلان گردد و سپردن و واگذارى مسؤولیتهاى رهبرى به كسانى كه كمال شایستگى و لیاقت را براى متحمل شدن مسؤولیتهاى سنگین آن را دارند، به اطلاع همگان برسد. همچنان كه با خبر ساختن همه مردم، از منبع پاك و اصیل علوم و معارف، براى تغذیه حركت فكرى و تجهیز آن به آنچه كه در خط تكاملى و پیشرویش به سوى هدف، بدان نیاز مىیابد، لازم است.
از همین جا است كه طبیعى بود، بناى امامت، بر دو پایه اساسى(1) بر پا شود. به طورى كه با نبود هر یك از این دو پایه، بنا از هم پاشیده، امامت محتواى اصلى خود را از دست بدهد.
آن دو ركن و پایه عبارتند از:
1- نص.
2- علم مخصوصى، كه خداوند آن را به ائمّه، از طریق پدرانشان از پیامبر علیهم السلام اختصاص داده است.
علاوه بر این دو ركن، شایستگى و اهلیّت براى امامت، كه به معناى دارا بودن خصلتها و ملكات رهبرى كه بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسیر را تضمین كنند، مىباشد. مانند دارا بودن «عصمت»، شجاعت و بخشندگى و ... از شرائط تصدى این مقام است.
به همین خاطر است كه مىبینیم ائمّه اطهار (علیهم السلام)، در هر مناسبتى، به نشان دادن این امور، به ویژه، به ارائه آن دو ركن مهم، اهتمام مىورزیدهاند، و سختىها و خطرات هر چند بزرگ كه احیاناً به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مىشد، آنان را از بیان آن حقایق باز نمىداشت.
شواهد بر اهتمام ائمّه (علیهم السّلام) بر این امر بى شمار است. ما در اینجا فقط اشاره مىكنیم به اقدام امیرالمؤمنین علیه السلام در كوفه، صفّین، روز شورا و روز (جنگ) جمل، كه از صحابه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) در مورد حدیث غدیر، شهادت خواست و شمار بسیارى از آنان بدان گواهى دادند.
همچنان كه امام حسین علیه السلام در منا، صحابه را گرد آورد و فضائل پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و به خصوص حدیث غدیر را و نیز بدكارىهاى معاویه را به ایشان یادآورى نمود.(2) هدف از این اقدامات و اهتمامات، تثبیت امامت، و جلوگیرى از نابودى و فراموشى نصوص و وقایعى كه آن را ثابت مىكند، بوده است.
علاوه بر تمام اینها، ائمّه (علیهم السّلام) در سخنان بسیارى اظهار داشتهاند كه: علم مخصوصى را كه پیامبر گرامى (صلّى الله علیه و آله و سلّم) به امر خدا، آنان را بدان تعلیم و اختصاص داده است، دارا هستند. مانند احادیثى كه فرمودهاند جفر و جامعه نزد ایشان است و احادیث دیگرى كه جوینده در منابع و مراجع روائى به صورت پراكنده مىیابد.
آشكارى نص
هر چند كه دشمنان اهلبیت علیهم السلام در انكار وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین و ائمّه اطهار از فرزندان او، و یا در جهت تغییر و تأویل نصوص وارده در این باره به معانى و وجوهى دور از عقل و ذهن، تلاش و كوشش بنمایند، ولى طبع آدمى زیر بار نمىرود و ذوق سلیم آن را پس مىزند.
آنان نتوانسته و هرگز نمىتوانند حدیثى را كه نزد خودشان به تواتر نقل شده كه پیامبر اكرم (صلّى الله علیه و آله) فرموده است كه بعد از او دوازده تن جانشین او خواهند بود كه همگى از قریش، یا از بنىهاشم مىباشند ... و در بسیارى از روایات نامهاى آنان یا اسامى بعضى از آنان، آمده است، انكار كنند.
قندوزى حنفى گفته است: «یحیى بن حسن در كتاب «العمدة» از بیست طریق روائى روایت كرده است كه بعد از پیامبر صلّى الله علیه و آله دوازده نفر كه همگى از قریش هستند، جانشین آن حضرت هستند. بخارى از سه طریق، مسلم از نه طریق، ابو داوود از سه طریق، ترمذى از یك طریق و حمیدى از سه طریق این روایت را آوردهاند.»(3) و علامه محقق، شیخ لطف الله صافى، در كتاب خود صدها حدیث، از طریق بسیار گرد آورده است كه بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول خدا دلالت و تأكید دارند.(4)
و بالأخره، سیوطى تصریح نموده است به این كه: «بر صحّت عبارت «بعد از من دوازده خلیفه خواهد بود» اجماع شده است و این عبارت از طرق متعددى روایت شده است.»(5)
برخى، مغرض ... و برخى، منصف
برخى از عامّه، به هنگام تعیین و مشخص نمودن آن خلفا دوازدهگانه، همچون شبكور در شب تاریك و ظلمانى به این سوى و آن سوى زدهاند. چنانچه سیوطى در «تاریخ الخلفا» گفتههاى قاضى عیاض و جز او را منعكس نموده ولى خود، به نتیجه و حاصلى قطعى نرسیده است و فقط توانسته هشت خلیفه را كه به نظر خودش داراى ویژگىهایى بودهاند كه بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده كه عبارتند از: خلفاء اربعه، حسن بن على (علیه السّلام)، معاویه، عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز. آنگاه گفته است: و احتمال مىرود كه مهتدى، از خلفاء عباسى، بدین جهت كه در میان عباسیان همانند عمر بن عبدالعزیز در میان بنى امیه بوده، و نیز «الظّاهر» به خاطر این كه عادل بوده است، بر آنان افزوده شود، باقى مىماند دو نفر كه یكى از آن دو: مهدى است، زیرا مهدى از اهلبیت محمد (صلّى الله علیه و آله) مىباشد.»(6)
و ما نفهمیدیم وجه و سبب این پرشهاى بلند، از معاویه تا عمر بن عبدالعزیز ... و تا مهدى!! چیست؟ و آیا عرف مردم، چنین معنى و تفسیرى را از آنچنان نصوص و سخنان صریحى كه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) فرموده است، مىپذیرند؟ یا این كه بین این افرادى كه نام برده شدند فاصلهاى نمىبینند و آنها را متصل به یكدیگر مىدانند؟!
قاضى عیاض هم این حدیث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنىامیه كه یزید لعنة الله علیه نیز در شمار آنان است، منطبق ساخته!! و به این ترتیب تجاهل نموده و صریح بعضى روایات را كه مىگوید تمامى آن خلفا از بنىهاشم هستند، و صریح بعضى دیگر را كه اسامى آنان علیهم السلام را ذكر كرده است، نادیده گرفته و در برابر صریح روایاتى دیگر كه مىگوید: «تمامى آن خلفا بر مبناى هدایت و دین حق رفتار مىكنند.»(7) و روایات دیگرى كه بیانگر ویژگىهایى است كه مدعاى او را تكذیب و رد مىكند، خود را به نادانى زده است.
ولى در مقابل، در میان آنان كسى را هم مىبینیم كه زبان به بیان حق گشوده، و به راستى سخن گفته و در راه خدا، از بدگویى بدگویان، نهراسیده است. قندوزى حنفى مىگوید:
«برخى از محققان گفتهاند: احادیثى كه دلالت دارند بر این كه جانشینان بعد از رسول الله (صلّى الله علیه و آله و سلم) دوازده نفرند، از طرق بسیار نقل و مشهور گشته است. با گذشت زمان و دیدن و شناختن روزگار، یقین حاصل شده است به این كه، مقصود و مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله) امامان دوازدهگانه از اهلبیت و عترت خودش مىباشد.
زیرا نمىتوان این حدیث را بر خلفاى بعد از او، از صحابه، منطبق ساخت، چرا آنان كمتر از دوازده نفر بودند. و نیز نمىتوان آن را بر پادشاهان اموى منطبق ساخت، زیرا آنها از دوازده نفر بیشتر بودند، و غیر عمر بن عبدالعزیز، تمامى آنان بى پرده ستم روا مىداشتند، و همچنین، از بنىهاشم نبودند، زیرا پیامبر (صلّى الله علیه و آله)، بنا بر روایت عبدالملك از جابر، فرمود: تمامى آنان از بنىهاشم هستند. و این كه در این روایت آمده است كه حضرتش این جمله را آهسته فرمود،(8) این روایت را بر روایات دیگر ترجیح مىدهد، زیرا خلافت بنىهاشم خوشایند آنان نبود.
همچنین نمىتوان این حدیث را بر پادشاهان عباسى منطبق نمود، زیرا اولاً شمار آنان از دوازده نفر بیشتر بود و ثانیاً آنها به آیه: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدّْة فِى الْقُرْبى»(9) و به حدیث كساء، چندان توجه و عمل نمىكردند.
پس ناچار این حدیث منطبق است بر امامان دوازدهگانه از اهلبیت و عترت آن حضرت (صلّى الله علیه و آله)، چرا كه آنان در عصر خود، داناترین، بزرگوارترین، پرهیزكارترین مردم و داراى بهترین نسب و برترین حسب، و نزد خدا، گرامىترین مردم، بودند و علوم آنان به جدّشان (صلّى الله علیه و آله) پیوستگى داشت، و از وراثت و تعلیم الهى، نشأت مىگرفت، اهل علم و تحقیق و ارباب كشف و توفیق، ایشان را چنین شناختهاند.
گواه و مؤیّد(10) این مطلب كه مراد و مقصود پیامبر (صلّى الله علیه و آله) ائمّه اثنا عشر از اهلبیت خود او است و چیزى كه این معنى را ترجیح مىدهد، عبارت است از: حدیث ثقلین، و احادیث بسیار دیگرى كه در این كتاب و جاهاى دیگر، ذكر گردیده است.
اما این كه در روایت جابر بن سَمُرَه آمده است كه پیامبر (صلّى الله علیه و آله) اضافه فرموده: امّت بر تمامى آنان اجتماع و اتفاق مىكنند، به معناى این است كه به هنگام ظهور قائم آنان، مهدى، امت به امامت همه آنان اعتراف مىكنند»(11) - پایان سخنان قندوزى حنفى- در مورد فراز اخیر سخنان قندوزى، این معنى محتمل است كه مراد پیامبر (صلّى الله علیه و آله و سلّم) این باشد كه امت بر اقرار به فضل و علم و تقواى آن امامان علیهم السّلام متفّق مىشوند.
در این باره، آنچه آوردیم بس است، بررسى كامل در این زمینه به مجالى گسترده و نوشتارى مستقل، نیاز دارد.
امامت، در معرض سؤ قصد
همانطور كه مىشود روایات و نصوص راجع به امامت ائمّه (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را از طریق نقل قطعى از پیامبر گرامى، اثبات نمود، همچنین، در صورتى كه دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انكار كنند و كوشش كنند در برابر سیلاب مهیب نصوص قطعّى الصّدور، بایستند(12)، مىتوان از راه ارائه و اظهار گوشهاى از آن علومى كه مختص به آن حضرات (علیهم السلام) مىباشد، امامت را و خود آن روایات و نصوص را اثبات كرد و آن علوم را كه جز از مصدر وحى و منبع رسالت سرچشمه دیگرى نمىتواند داشته باشد، بسان شاهدى صادق بر صحّت آن نصوص و مدلول واقعى آنها، مدرك قرار داد.
و همین ویژگى، رمز و سبب اصرار و پافشارى حكّام و دیگر دشمنان، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهى ساختن آن از محتواى فكرى و علمى، و بعد از شكست این راه، از راه كوبیدن شخصیّت امام، با تزویر، شایعات دروغ، و اتّهامهاى ناروا. و با ناكامى این روش، روش تصفیه جسمانى، گاهى آشكارا، و گاه پنهانى، به عنوان برداشتن مركز و كانون خطرى كه آنان را تهدید مىكند.
اباصلت چنین مىگوید: «از شهرهاى مختلف، متكلّمان را احضار مىكرد، به این آرزو كه یكى از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقههاى مسلمین با آن حضرت سخن نمىگفت مگر آن كه با دلیل و برهان محكوم و ساكت مىگشت.»
شاید نزدیكترین مثال و نمونهاى كه مىتوانیم در اینجا بیاوریم و با موضوع بحث فعلى نیز رابطه نزدیك دارد، رفتار مأمون است نخست با امام رضا علیه السلام و سپس با امام جواد علیه السلام، كه ناچار شد اوّل براى ولایتعهدى امام رضا علیه السلام بیعت بگیرد.(13) و همچنین دخترش را به همسرى امام جواد علیهالسلام در آورد، سپس براى درهم كوبیدن شخصیّت و موقعیّت امام روش ویژه و در نوع خود بىنظیر (14) را به كار بست، و پس از ناكامى در برابر این دو امام بزرگوار (صلوات الله و سلامه علیهما)، موضعى دیگر اتّخاذ كردند و روشى متفاوت به كار گرفتند.
امامت، مبارزه جویى و عدم سازش
زمانى كه امامت، - فى نفسه - به دلیل این كه نظام حاكم از راه قهر و غلبه، یا از راه تطمیع و تزویر زمام حكومت را كه هیچ حقّى در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعیّت آن لااقل مشكوك است، مخالف نظام حاكم به شمار مىرود، و حكومت را صریحاً محكوم مىكند، به طورى كه در مسأله بریدن دست دزد، زمانى كه معتصم قول امام جواد علیه السلام را پذیرفت، و اقوال دیگر فقیهان را رها كرد، ابن ابى داوود راجع به او گفت: «... گفته تمام فقیهان را به خاطر قول مردى كه نیمى از مردم به امامت او معتقدند و ادّعا مىكنند او شایسته مقامى است كه معتصم در اختیار گرفته، رها مىكند و به حكم آن مرد حكم مىكند، نه به حكم فقها.»
معتصم با شنیدن سخنان ابن ابى داوود رنگ از چهرهاش پرید و به گفته خود ابن ابى داوود از بیدار باش و هشدار من به هوش آمد. روایت اضافه مىكند كه پس از چهار روز به امام زهر خورانید.(15)
با چنین وصف و حالى، طبیعى است كه دستگاه حاكم با دیده رضایت و پذیرش بر این خط عقیدتى خطرناك ننگرد. و یاران و پیروان این خط را به نشر افكارشان و تبلیغ اصول و معتقداتشان تحریك و تشویق ننماید.
بلكه برعكس، حكومت خود را خیلى زود در جهت مقابله و پیكار با این خط فكرى و پیروان و مبلّغان آن، با انواع وسائل و شیوههایى كه در اختیار و توان دارد و به نوعى مىتواند از آنها در این مقابله استفاده كند، مىیابد.
و در مورد سمبل و مدار این خط فكرى (یعنى امام)، تا زمانى كه حكومت، به هر نحو ممكن، او را به طور قطعى و نهائى از میان برنداشته و از صفحه هستى محو نكرده، هرگز آرامش و قرار نخواهد یافت وقتى چنین باشد، به طور طبیعى نتیجه این مىشود كه:
اگر احیاناً ببینیم میان نظام حاكم و صاحبان آن خط فكرى و گروندگان و مبلّغان آن، تا حدّى سازش و همزیستى به وجود آمده است، خصوصاً اگر این همزیستى بین رهبرى این خط فكرى كه مشروعیّت و بنیاد وجودى حكومت را به رسمیت نمىشناسد، با حكومت، مشاهده شود، چارهاى جز این نخواهیم داشت كه یكى از دو طرف را صریحاً متهم كنیم.
یا باید این طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبرى، متهم كنیم به این كه در این مقطع، از اصول و معتقدات خود نزول مهمى كرده و به اصطلاح كوتاه آمده است. البته این در صورتى است كه نتوانیم پى ببریم به این كه در نتیجه فشار شدید و تهدید صریح حكومت یا بر مبناى «تقیّه» به منظور حفظ اصل مكتب و به دست آوردن موقعیّت براى حمایت و دفع شرّ از آن، این فرقه، مجبور به همزیستى با حكومت شده است.
و یا باید خود حكومت را متهم كنیم به این كه به نیرنگى بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئهاى وحشتناك، به منظور ضربه وارد كردن بر فكر و عقیده این فرقه یا حتّى از میان برداشتن آن از بیخ و بن است.
ولى - همانطور كه در كتاب زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام آمده - در بازى بیعتگیرى براى امام رضا علیه السلام براى ولایتعهدى، و نیز در موضعگیرى مأمون در مقابل امام جواد علیه السلام به خوبى و روشنى، اتهام نظام حاكم، عیان است و توطئه و تزویر حكومت، واضح.
مأمون توطئهگر زیرك
همانطورى كه متون تاریخى تصریح كردهاند(16)، مأمون بزرگترین و مهمترین خلیفه عباسى و داناترین، دوراندیشترین، مكّارترین و دو روترین آنان بوده است.
همین مرد، معاصر امام جواد علیه السلام بود و امام بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او به سر برد. مأمون كسى است كه كوششهاى متعدّدى به منظور كسب پیروزى نهائى و قطعى بر اندیشه شیعه امامى، چه در زمان امامت امام رضا علیه السلام و چه در زمان امام جواد علیه السلام، به عمل آورد. او پس از آن كه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهلبیت علیهم السّلام پى برد، تلاش نمود كه با آنان به روشى نو، و در نوع خود بى نظیر، كه در پس آن نیرنگى سختتر و توطئهاى بزرگتر نهفته بود رفتار كند. از این رو مناسب است در اینجا به پارهاى از روایات تاریخ، كه كوششهاى مأمون را براى نابودى امامت شیعى نشان مىدهد، و ما قسمتى از آن روایات تاریخى را در كتاب: «زندگانى سیاسى امام رضا علیهالسلام» آوردهایم بیاوریم.
ما در آن كتاب آوردهایم كه: مأمون به گردآوردن علما و اهل كلام خصوصاً از معتزله، كه اهل محاجّه و جدل و موشكافى مسائل بودند، اهتمام مىورزید تا آنان امام رضا علیه السلام را محاصره كنند و در گفتگوها و مباحثاتشان، آن حضرت را در خصوص بزرگترین مدّعاى خود و پدرانش كه داشتن علم خاص به علوم و آثار پیامبر اكرم صلّى الله علیه و آله بود، شكست بدهند.
هدف نهایى او این بود كه با شكست یافتن امام رضا علیه السلام در مسأله امامت، مذهب تشیّع سقوط كند و براى همیشه ستاره شیعه و امامان شیعه خاموش گردد و به این ترتیب بزرگترین منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مأمون و دیگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهدید مىكند، از میان برداشته شود. اینك پارهاى از شواهد تاریخ كه نشان دهنده این نقشه مزورانه مأمون مىباشند:
1- صدوق مىگوید: «مأمون از متكلّمان فرقههاى مختلف، و پیروان هوا و هوسهاى گمراه كننده، هر كه را كه نامى از او شنیده بود، براى مباحثه با امام رضا علیه السلام احضار مىكرد، به امید این كه شاید امام در گفتگو با یكى از آنها محكوم شود.»(17)
2- اباصلت چنین مىگوید: «از شهرهاى مختلف، متكلّمان را احضار مىكرد، به این آرزو كه یكى از آنان در مباحثه، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علما پایین بیاید و به وسیله آنان، نقصان امام در میان مردم منتشر و شایع گردد. ولى هیچ دشمنى، از یهود و نصارى و مجوس و صابئیان و براهمه و بى دینان و مادّیان، و نه هیچ دشمنى از فرقههاى مسلمین با آن حضرت سخن نمىگفت مگر آن كه با دلیل و برهان محكوم و ساكت مىگشت.»
تا این كه مىگوید: «چون این نیرنگ مأمون به نتیجه نرسید، به آن حضرت سوء قصد كرد و با خورانیدن سم او را بكشت.»
(18)
3- ابراهیم بن عباس گفته است: «از عباس شنیدم مىگفت: «... مأمون با پرسشهاى مختلف درباره همه چیز، او را امتحان مىكرد، و او به هر سؤال، جواب كافى و شافى مىداد.»(19)
4- هنگامى كه حمید بن مهران از مأمون درخواست كرد كه با امام رضا علیه السّلام مباحثه و مجادله كند تا از منزلت او بكاهد، مأمون به او گفت: «چیزى، از این كه منزلت او كاسته شود، نزد من محبوبتر نیست.»(20)
5- و به سلیمان مروزى گفت: «به خاطر شناختى كه از قدرت علمى تو دارم، تو را به مباحثه با او (امام علیه السّلام) مىفرستم، و هدفى ندارم جز این كه فقط او را در یك مورد محكوم كنى.»(21)
6- موقعى كه امام اوصاف بچهاى را كه كنیز مأمون بدو حامله بود فرمود، مأمون گفت: پیش خود گفتم، به خدا قسم این بهترین فرصت است، تا اگر آنچنان كه او گفته نباشد، او را از ولایتعهدى خلع كنم، و همواره در انتظار وضع حمل آن كنیز بودم ...» سپس روایت مىگوید كه آن بچّه، با همان اوصافى كه امام فرموده بود متولّد گشت.(22)
7- چنانچه در كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) توضیح دادهایم؛ یكى از اهداف مأمون از تفویض ولایتعهدی به امام رضا علیه السلام، این بود كه مردم ببینند كه امام، زاهد نیست و به مقامات دنیوى علاقمند است!.
پینوشتها:
1- محقق متتبّع، شیخ على احمدى، هنگامى كه این بحث را بر او عرضه كردم، ركن سومى را كه «عصمت» است بر این دو افزود. بدون شكّ او مُحِقّ است. ولى منظور ما فقط اركانى است كه در مقام اثبات امامت و استحكام بناى آن، در مقابل دشمن و دوست (به طور كلّى)، جاى هیچ مناقشه و چون و چرایى نداشته باشد چرا كه هر كسى ناگزیر است در هر شرایط و احوالى در برابر دو ركنى كه ما گفتهایم سر تسلیم فرود آورده بپذیرد.
2- الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 213- 159 / كتاب الحیاة السیاسیة للامام الحسن علیه السّلام، ص 90 به بعد و نیز به سایر كتبى كه مسأله امامت را آوردهاند و كتب حدیثى كه فضائل ائمّه علیهم السّلام و سخنان نبوى (صلّى اَللهَ علیه و آله) مربوط به امامت را ذكر كردهاند و به كتب تاریخ و رجال و دیگر منابع، مراجعه شود.
3- ینابیع الموّدة، ص 444.
4- منتخب الاثر، از ص 10 تا ص 140/ اعلام الورى، ص 386-381 .
5- تاریخ الخلفا، سیوطى، ص 61 .
6- تاریخ الخلفأ، سیوطى، ص 12.
7- همان منبع، ص 12.
8- چنانچه این مطلب در بعضى از روایاتى كه پیشتر گفتیم در «ینابیع المودة» آمده است، نقل شده است.
9- «بگو، در برابر انجام رسالت، جز دوستى و محبت به نزدیكانم، از شما مزدى نمىخواهم» سوره شورى آیه 23.
10- ظاهراً سخن محققّ مشارالیه تا اینجا است و از اینجا به بعد سخنان خود قندوزى حنفى است .
11- ینابیع المودّة - قندوزى حنفى، ص 446 .
12- شاهد بر این ایستادگى و لجاج، حوادث بسیارى است كه دلالت مىكند بر ممنوع ساختن ذكر فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام و انتساب آن فضائل به دیگران .
13- درباره این موضوع به كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا» به همین قلم مراجعه كنید.
14- به زودى پارهاى از آنچه به امام جواد علیه السلام مربوط مىشود، آورده مىشود، ولى درباره آنچه كه به امام رضا (علیه السلام) مربوط مىشود، در كتاب «زندگانى سیاسى امام رضا علیه السلام» شرح دادهایم .
15- بحارالانوار، ج 50، ص 7-.6 تفسیر عیاشى، ج 1، ص 320-319 .
16- مراجعه كنید به كتاب: زندگانى سیاسى امام رضا (علیه السلام) فضل: مأمون كیست؟
17- والحیاة السیاسیّة للامام الرّضا، ص 378-377.
18- عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 239/ مثیرالاحزان ص 263، بحارالانوار ج 49، ص 290، مسند الامام الرضا، ج 2، ص 128، شرح میمیّه ابى فراس، ص 204/
19- الفصول المهمّه - ابن صباغ مالكى، ص 237/ اعلام الورى، ص 314/ اعیان الشیعه، ج 4، بخش 2، ص 107، مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 350 و الحیاة السیاسیّة للامام الرضا (ع)، ص 377، به نقل از آن منابع/
20- به: «الحیاة السیاسیة للامام الرضا علیه السلام، ص 378/ دلائل الامامة، طبرى مراجعه شود.
21- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 179/ بحارالانوار، ج 49، ص 178/ مسندالامام الرّضا، ج 1، ص 97 و الحیاة السیاسیة للامام الرضا، ص 378.
22- غیبة شیخ طوسى، ص 49/ عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 224/ بحارالانوار، ج 49، ص 307/ و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 333، به نقل از: الجلأ و الشفأ .
منبع:
نگاهى به زندگانى سیاسى امام جواد علیه السلام، علامه جعفر مرتضی عاملی، ترجمه سیدمحمد حسینی.
پیوند به :
امام جواد علیه السلام؛ تجسم صلابت
قدر و منزلت امام جواد علیه السلام